در یک روز خزان پاییزی پرستویی را در حال مهاجرت
دیدم.به او گفتم:چون به دیار یارم میروی به او بگو
دوستش دارم ومنتظرش می مانم.
بهار سال بعد پرستو نفس نفس زنان آمد.
و گفت:
دوستـــــش بدار ولی منتظــــــــرش نمـــــــــان.
توسط:BarBie
نظرات شما عزیزان:
|| GHOST || پنج شنبه 8 / 5 / 1394برچسب:
,