یه روز میام جلوی دخترمو بهش میگم.....
فرشته کوچولو.....
اون دستایی که الان تو دستای کوچولوت میگیری...
اول توی دستای من بود...
اون صورتی که تو بین دو تا دستات میگیری
و روی ته ریششو بوس میکنی..
اول جای لبای من بود...
اون سینه ای که سرتو روش میزاری و خودتو لوس میکنی براش..
جاییه که من روش اروم میشم...
اونی که تو بهش میگی بابایی...
کل زندگی مامانته..
این اقا عشق منه...
هیچوقت رو حرفش حرف نیار...
نبینم بهش بی احترامی کنی..
من و تو امید بابایی هستیم...
هیچوقت عصبانیش نکنیا...
اخه اگه اون نباشه دیگه مامانتم تو این دنیا نیست....
نظرات شما عزیزان: